محکوم به زندگی

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

محکوم به زندگی

در روشن ترین لحظه ی ِ روز ،

نزدیکترین جا به خورشید ،

درست زیر ِ آفتاب ،

من تاریکترین نقطه ی ِ جهان را دیدم ،

من به خود پی بردم ...!

نه ٬ من عاشق نیستم !

فقط به یاد ِ تو که می افتم ،

حرفت که می شود ،

دلم تب می کند !

گرم می شود ، سرد میشود ،

بر سینه ام چنگ می زند و پر از خون می شود ،

تنگ می شود و هی نگاه هایت را متذکر میشود .

شب و روز کوتاه و بلند می شوند ،

مردم قبله شان را از مسیر ِ بی وفایی ِ خورشید می جویند ،

هنوز ذره ای از آن پیمان کوتاه نیامدم ،

قبله ام همیشه همان ، یک گل ِ سرخ است ...

بی تو ، من قبله ای نخواهم داشت !

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : رج به رج این حرف ها را می بافم !, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |